شنیده اید میان دو قطره خون چه گذشت


گه مناظره، یک روز بر سر گذری

یکی بگفت به آن دیگری، تو خون که ای


من اوفتاده ام اینجا، ز دست تاجوری

بگفت، من بچکیدم ز پای خارکنی


ز رنج خار، که رفتش بپا چو نیشتری

جواب داد ز یک چشمه ایم هر دو، چه غم


چکیده ایم اگر هر یک از تن دگری

هزار قطرهٔ خون در پیاله یکرنگند


تفاوت رگ و شریان نمیکند اثری

ز ما دو قطرهٔ کوچک چه کار خواهد خاست


بیا شویم یکی قطرهٔ بزرگتری

براه سعی و عمل، با هم اتفاق کنیم


که ایمنند چنین رهروان ز هر خطری

در اوفتیم ز رودی میان دریائی


گذر کنیم ز سرچشمه ای بجوی و جری

بخنده گفت، میان من و تو فرق بسی است


توئی ز دست شهی، من ز پای کارگری

برای همرهی و اتحاد با چو منی


خوش است اشک یتیمی و خون رنجبری

تو از فراغ دل و عشرت آمدی بوجود


من از خمیدن پشتی و زحمت کمری

ترا به مطبخ شه، پخته شد همیشه طعام


مرا به آتش آهی و آب چشم تری

تو از فروغ می ناب، سرخ رنگ شدی


من از نکوهش خاری و سوزش جگری

مرا به ملک حقیقت، هزار کس بخرد


چرا که در دل کان دلی، شدم گهری

قضا و حادثه، نقش من از میان نبرد


کدام قطرهٔ خون را، بود چنین هنری

درین علامت خونین، نهان دو صد دریاست


ز ساحل همه، پیداست کشتی ظفری

ز قید بندگی، این بستگان شوند آزاد


اگر بشوق رهائی، زنند بال و پری

یتیم و پیره زن، اینقدر خون دل نخورند


اگر بخانهٔ غارتگری فتد شرری

بحکم نا حق هر سفله، خلق را نکشند


اگر ز قتل پدر، پرسشی کند پسری

درخت جور و ستم، هیچ برگ و بار نداشت


اگر که دست مجازات، میزدش تبری

سپهر پیر، نمیدوخت جامهٔ بیداد


اگر نبود ز صبر و سکوتش آستری

اگر که بدمنشی را کشند بر سر دار


بجای او ننشیند بزور ازو بتری